- تیم خر
صندلی چوبی خزانه ی شالیزار
معنی تیم خر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد، سیم تن، سیم بدن، سیمین بدن، سیم اندام، سیمین بر
عنوان صاحب منصبان بالاتر از درجۀ سرهنگی، مترادف جناب یا حضرت. از واژه های دساتیری است
جوجۀ مرغ که تازه از تخم درآمده و پرهایی شبیه خار دارد، سیخ پر، خارپر، پرهایی که در ابتدا به شکل خار در تن جوجه های پرندگان می روید
(پُ)
لغت نامه دهخدا
ظرفی که تا نیمه در آن چیزی باشد. نصفه. (ناظم الاطباء). نصفان. (منتهی الارب). آنچه که به نصف رسیده باشد. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نیم پری شود
(بَ خوا / خا)
لغت نامه دهخدا
عیب خرنده. آنکه عیب و نقص را بر دیگر چیزها ترجیح دهد:
عیب خرند این دو سه ناموس گر
بی هنر و بر هنر افسوس گر.
نظامی
عیب خرند این دو سه ناموس گر
بی هنر و بر هنر افسوس گر.
نظامی
کلمه ای است که آن را به عربی حضرت می گویند، (برهان) (آنندراج)، در پارسی کلمه ای است برای تعظیم که به عربی آن را حضرت خوانند و آن را تیمشار نیز گویند، (انجمن آرا)، لقبی است برای تعظیم مانند جناب و این لقب از شت که به معنی حضرت است پست تر می باشد، (ناظم الاطباء)، امروز عنوان خطاب امرای لشکر، از سرتیپ به بالاست، (حاشیۀ برهان چ معین)
(مَ نَ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد، واقع در 48هزارگزی جنوب باختری صالح آباد با 104 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
(رُ)
لغت نامه دهخدا
تصویر یک چشمی، چرا که آن نصف چهره را دارد. (غیاث اللغات) (آنندراج). کنایه از نیم رخساره باشد که مصوران تصویر یک چشمی به نگار درمی آرند. (فرهنگ خطی). تصویر یا عکس که از پهلو نقاشی یا عکاسی شده باشد وفقط نیمی از صورت شخص را نشان دهد، مقابل تمام رخ. عکسی که یکی از دو طرف روی را بنماید، نصف صورت. کنار صورت. (ناظم الاطباء) ، منظرۀ هر چیز از یکی از جانبین. (فرهنگ فارسی معین)
(خُ)
لغت نامه دهخدا
گلدان. گلدان سفالین. اصیص، تغار. (یادداشت مؤلف) : الاصیص، نیم خم که در او شاهسپرم کارند. (السامی) (یادداشت مؤلف)
(کشتی) فنی است از فنون کشتی: (تلخ و تند است از چشمت نظری میخواهد آسمان از نگهت نیم پری میخواهد) (گل کشتی. توبا. 407)
خرپیر خر کهن سال: چه کوشش کند پیر خر زیر بار تو میرو که بر باد پایی سوار. (سعدی) سالخورده نادان کهنسال بیخرد
خریدن چیزی قبل از آنکه موعد فروش فرا رسد پیش خرید، آنکه پیش خرد کسی که قبل از فرا رسیدن موعد بخریدن متاعی پردازد
عنوانی که در ارتش برای افسران از سرتیپ به بالا، بجای جناب یا حضرت
کسی که تخم کدوی گرفته شده را در آب شستشو دهد
پراکنده، سرگردان
خزانه ی بذر شالی
بادانه، تخم دار، دانه دار
بذرافشان
مقدار بذر مصرفی زمین که خود وسیله ای برای مقیاس مساحت زمین
کسی که نهال ها را از خزانه ی برنج به زمین اصلی برده و پخش
کسی که نشا را از خزانه می کند و دسته دسته می کند
کشاورزانی که برای کندن نشا از خزانه چیره دست باشند
پره ی دسته ی چوبی کندو که با آن ماست را به دوغ تبدیل کنند
جایگاه کندو
سلف خر کسانی که محصول کشاورزان را قبل از برداشت ارزان خریده
انباشته از تخم